دلبرا گر بنوازى به نگاهى ما را
خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را
به من بى سر و پا گوشه چشمى بنما
که محال است جز این گوشه پناهى ما را
پ..ن:
حاج آقای عالی یه بار می گفتند :
" همونطور که اعتقاد ناصحیح و غلط فساد در عمل می آره
انجام گناه و عمل فاسد هم تدریجا باعث فساد در عقیده خواهد شد "
به بعضی از اطرافیان و تغییرات احوالشون که نگاه می کنم
ار خودم و نفسم خبلی می ترسم
از خدا می خواهم که ذره ای از مسیرش فاصله نداشته باشیم
از او می خواهم که مار را در راهش ثابت قدم حقیقی قرار دهد
تا هیج گاه در مقابل حق قرار نگیریم
پ.ن:
بهم صبر بده ..
تا به زیبایی صبوری کنم
من از فضل تو و ائمه ات نا امید نمی شوم
که الحمد لله هنوز کمی از سادگی باقیمانده است. .
باز هم عید است و مثل همیشه ی عید ها قرار ندارم . .و دل تنگی ها سنگینی می کنند. .
الحمد لله به لطف شما
آمدم فقط تا بنویسم
دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت صفایی ندارد
منم مثل تو مات این قصه ام
تو هم مثل من امشبو دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه
سزاوار زیبا ترین رحمتی
. .
از این سفره ها معجزه دور نیست
ببین دست دنیا تو دست منه
دعا میکنم تا اجابت بشه
دعا میکنم چون دلم روشنه
.
.
دلم برای صحن و سرایت پر می کشد
شب های صحن جامع و دعای عزیز افتتاح .. که حالا دیگر نمی توانم از او جدا شوم
چقدر دلم هوای سحر های حرمت را دارد . . زیر زمین . . زیر نور سبز . .به امید بویی
و بغضی که فرو نمی رفت . . اشکهایی که تاب ایستادن نداشت با هر فراز از ابو حمزه
الهی لا تودبنی بعقوبتک
می دانم که لیاقت هیچ کدام را ندارم هیج موقع نداشتم اما امام رئوفم. .
غیر از شما که را دارم؟ به غیر شما چه امیدی اخر
این بار هم به جواد الائمه ات برسان مارا . . یا انیس النفوس
اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود.
من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند.
این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. .
.در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو می روند»
عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242
تا چند ز دست خویش فریاد کنم
از کرده خود کجا روم داد کنم
طاعات مرا گناه باید شمرید
پس از گنه خویش چه سان یاد کنم
.
.
دستانم خالی اند
اصلا تمام وجودم خالی ست
بگیر به حق دستان قلم شده دستم را
برسان مرا به قافله
یا عباس . . .ابوفاضل
یا ابالفضل
پ.ن : گر چه حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است. . .