از تنهایی..
جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۴:۰۲ ب.ظ
این چند سال..
چنین روزهایی که بیشتر از همیشه به تو نزدیک بوده ام
آمده اند و دارند می گذرند
هر صبح که چشم باز می کنم
نسیمی بوی صبح های آن حوالی را می آورد
چشم هایم را می بندم و تو را زیارت می کنم
دلم می گیرد ..بغض می کنم
دلم می خواهد پیش تو باشد
دلم می خواهد دستم می رسید و به
کاشی کاشی و ستون به ستون آن بین دو حرم بوسه می زدم و
همچون کبوترهای آشنایت پر و بالی به خاک مقدست متبرک کنم
از این حوادث می ترسم
مرا پیش خودت نگهدار
دستم را رها نکن
پیش خودت ببر
حداقل مرا زیر ستون های باب الجوادت پناه ده..
دلم به دعای تو خوش است یا قائم آل محمد..
۹۳/۰۶/۱۴