مرا در کمندت بیفکن که دیگر گرفتار عشقت رهایی ندارد.
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۱۷ ب.ظ
سرَش را همچون منی نمی فهمد
لحظاتی که نوای دعای وداع
صحن های حرمت را طنین انداز بود ..
دو زانو گوشه ی فرش های صحن جامع نشسته بودم و ..
با باب الجوادت وداع می کردم
از همیشه غمگین تر و ناتوان تر..
باز هم تنهایی بود و عید و بود این بار براتی نبود ..
نمی دانم لایق سفره ات نبوده ام لابد
..
.
حالا که عرفه گذشته و ربیع آمده
مهربانی ات به جای ورودی مشهد
از این جا قلبم را فشار می دهد
دلم سخت تنگ است
سخت روضه ی رواق امام می خواهد
روضه ی سوغاتی پیرهن کهنه
دلم فقط تو را می خواهد
این بار هم مرا برسان
...
دستانم خالی اند
...
صلی الله علیک امام رئوفم
۹۲/۱۰/۲۵